عشق نافرجام
وایخدا کجاییتو اخه....دارممیپوکم....چه زندگیه اخه....هر روز دارم میمیرم....پس کی رنگخوشیو میبینم....از تو پیش کی شکایتکنم...بابامننمیخوام گناه کنم نزار پس انقدر عذاب بکشم...دیگه بریدم...تو که مث بنده هات بی معرفت نیستی پس چراهیچکس حتی تو هوامو نداری....نمیخوام زندگیو دنیارو...اصانمیخوام هیجی نمیخوام...بدم میاد از خودم از بدبختی...از زندگی از دنیا...بریدم
خدایا میترسم ازش...حسین من بد دهن نبود...بی معرفت نبود....پی امای اخرش فحش بود...گفتم بیا باز نیومد بعد دوماه مبگه منو دوس داری اخه لامصب اخه نامرد بی معرفت من ک عاشقت بودم رفتار تو و حانوادت باعث شد ب اینجا برسه...چرا انقدر دهن بینی اخه کاش میومدی ...همون دوماه پیش ...ن اینکه بگی بابام نزاشت .حدایا کجایی کوشی...میبینی منو؟حالمو؟اگر مهربونی پس چرا انقدر با من نامهربونی اخه...حالم ردیف نیس کمکم کن به کاری کن ببینم منم میبینی ببینم هوامو داری...تو رو به امام حسین کمکم کن دارم میپوکم یه کاری کن
سلام ...امروز ظزفای ظهر بود اظهارنامت بدستم رسید...نمیدونستم بخندم یا گریه کنم ...منو چی فرض کردی؟با اون متن خنده داری ک نوشتی...منو خانوادم کاری نکردیم؟جالبه چقدر زود عوض شدی...فکر نمیکردم بعد سه سال روزی یرسه که دیگه نشناسمت...نوشته بودی زیرش دوسم داری...انقدر خندیدم به اون جملت که نگو جوک قشنگی یود نمردیمو معنی دوست داشتنم فهمیدیم....نامرد دوماه یه تک به من نزدی نه تولدم ن عید ن روز زن هیچی یه تبریک بهم نگفتی نپرسیدی خبرت زنده ای یانه ...بعد نوشتی دوست دارم فاطمه جان..آرهههه؟؟هه فکر کردی مثل اون موقع ها باورت دارم نه دیگه اون فاطمه نیستم...دیگه حتی نیمخوامچشم تو چشات بیفته...وقتی دوماه هر روز دلم لرزید کجا بودی بی غیرت ؟هنوزم یه زنگ نزدی...تو نامت نوشتی تو عسروحرجو سختی هستی...اره؟کدومسختی...اخه نامرد من ک همه جیم اماده یود با وجود مریصیه بابا با هر سختی که بود بهترین چیزارو برای خونمون خریدم...تا یه روز اومد به اومدنت برنامه درست کردی...هه...چشاتو بستی رو همه جی...ففط یه جیزی...خیلی نامردی
امشب شب آرزوهاست...و هوای تهران بارونیه بارونی...عاشق این هوام...خدایا به همین شب قشنگ قسمت میدم همرو به مراد دلشون برسون ظهور اقارو نزدیک کن..خدایا حاجت دل همه ی بنده های نیازمندی که امشب دست نیاز به سمتت دراز کردن رو بده و دست خالی برنگردون...خدایا هممونو عاقبت بخبر کن و تا پاکمون نکردی خاکمون نکن...اون نامردم سپردم به خودت...
سلام ...امروز تولد یکی از دوستای خوبم بود...رفنه بودیم بیرون خیلی عالی بود خیلی خوش گذشت...تو اینمدتانقدر نخندیده بودم کهامروز خندیدم...ولی الان بازحالم خوب نیست...حالم ازین حاله مسخرم بهم میخوره...تاتنهامیشم فکرو خیال دیوونم میکنه...بعدازطهری خوابیدم خواب اون نامردو دیدم بدتر شد حالم...دلتنگ نیستم...دلم برای خودم میسوزه...کهچقدر خر بودم همین...ماه رجبه...چیزی نمونده به ماه مبارک...کاش کمکم بتونم اماده ی اومدن این ماه قشنگ بشم...خدایاکمک کن...
یه عزیزی کامنت داده بود قدر شوهرتو بدون...همیشه عیب از مردا نیس...شما درسا میگین عیب از من بود زمانیکه جواب مثبت دادم به مردی که نه خونه داشت ن ماشین نه سرمایه نه سربازی رفته بود...خودشم اهل ی شهر دیگ بود با هفتصد کیلومتر فاصله از تهران...با وحود شرایط سختم قبول کردم چون حس کردم میتونه مردم باشه پشتم باشه...روزای اول نامزدی خیلی شیک سپری شد...تا گذشت و گذشت...هه فهنیدم با یه نفر ازدواج نکردم با شوهرم ازدواج نکردم با مامانش عروسی کردم.حرفایی میشنیدم که هبچ وقت ازشوت نمیگذرم.هیچوقت....مادرش میگفت ز نزن بهش ز نمیزد...بهش گفتم بیا درستش میکنم...گریه میکردم...گفت منتظر زنگم نباش...هه جالبه بار دومش بود دیگ بهم ز نزد یکبارم دفعه ی قبلش بود نردیک دوهفته هیچ خبری ازم نگرفت چون خودش توهین کرد به منو مادرم...مادرش گفته بود بهش زنگ نمیزنی تا تکلیفش روشن شه ....هه مادر خودم ازین کلمه خندم میگیره.من پدرم چهارسالو نیمه مریصن با بدبختی جهیزیه گرفتم به هزار نفر رو زدم...بابام با سختی پولشو فراهم کرد...اخرش که باهاش حرف زدم بیاد برای حمل بار از تهران ب شهرستان گفتم دو سه روز بیاد کمک پدرم مریصه مرد نداریم....نمیخوام ب کسی رو بندازم...بیا کارارو ردیف کنیم...هه جالبه مامانباباش نزاشتن ب مامانش گفتم مامان جانشما که میدونی بابا مریصه نه تنها باباش که رفیق سی ساله ی بابامه نیومد نزاشتن اونم بیاد برای کمک سر همین...هرچی دلشونخواست تو گوش پسرشون خوندن پشت من...سر هیچی گفت دیگه منتطر زنگمنباش...مناماده با جهیزیه ی اماده بار اماده تمام سرویس چوبمو یخچالمو پس دادم که جی مامان باباش نزاشتن بیاد...همهجاش فکرمیکردنجزخودش...همیشهمیگفت ازتراصیم دنیا به کنار تو به کنار...نمیزارم حتی خانواده هازندگیمونو تهدید کنن...حالتب اینجا ک رسید مامان جونش گفتنمیری اونم نیومد جالبه تو بغل ادم یه حرفی میزنن پیش مامان باباشون خانمشونو لهمیکنن...امان از دست هرجی نامرده...به منمیگفتمرسی که تو بی پولی درکم میکنی مرسی از انرژی مثبتت...تو که هستی همین بسه...حالا فاطمه موند دست تنها تو تهران با یه عالمه وسیله و جهیزیه و پدر مریض...بلافاصله بعد قهرمون حلقشم دراورد...حرفایی میزد که باورمنمیشد این همون ادمه...فوش...دروغ....پدر مریصمم ففط درد میکشید....یه روزی تاوان تک تک اشکای منو درد پدرمو حال بدمو...میده...
فردا تولدته خوش باش...بی فاطمه تو زندگیت...ولی به همون خدا قسم یه روزی یه جایی بد میخوری....از خدا میخام به همین روزایی که شدی بلای زندگی خودمو مامانمو درد پدرمو...رو انداختن به هزار نفرو...هیچوقت اب خوش از گلوی خودتو مادر پدرت پایین نره...خدایا بگذری ازش میگذرم ازت....نمیبخشمت...به امام حسین نمبخشمت...ایشالله ی روز خوش نبینی...اون روزی میرسه که بگی حلالم کن دیگه...مطمن باش چوب خدا صدا نداره طفلک بابام که زندگیش شده درد خودم به درک...ولی نمیبخشت نامرد نمیبخشمت....
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |